خوش آمدید

مرجع گرافیک و کد نویسی

پروفایل
توضیحاتی درباره ما و وبسایت

مجله ی اینترنتی دی تی ای 80
با سلام و خسته نباشید سایت با نام دی تی ای80 در زمستان سال1393 شروع به کار کرد. این سایت اکنون بادامنه جدید dta80.ir روی سرور قدرتمند خود هست. این سایت مطالب خود را درقالب(تفریحی,علمی,دانلودو...) منتشر می کند که بسیاری از انها اختصاصی هستند. انجمن پشتیبانی دی تی ای80 هم فعال است ، که می توانید در ان فعالیت کرده و درجه بگیرید. بزودی با دامین جدید و بسیار دیدنی خود همراه شما... برای تماس با مدیر_telegram ID: @Dawni_t

دسته بندی
دسته بندی مطالب سایت

تبادل لینک
تبادل لینک به صورت هوشمند

تبادل لینک هوشمند : برای تبادل لینک ابتدا مارا با عنوان مجله ی اینترنتی دی تی ای 80 وآدرس http://dta80.rozblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

عنوان :
آدرس :
کد : کد امنیتیبارگزاری مجدد
اخبار سایت

سایت دی تی ای80 اپدیت شد!

مشکل فنی سایت رفع شد.
دامین جدید خریداری شد و در حال تست است!

دانلود رمان در امتداد حسرت
نویسنده : danyal_taneh بازدید : 599 نظرات : 0
دانلود رمان در امتداد حسرت

تذکر : این رمان به دلیل بالا بودن حجم و مشکل load نشدن صفحات کتاب برای بعضی از کاربران ، به دو قسمت تبدیل شد(فقط در فرمت apk این تغییر ایجاد شد).

دانلود کتاب رمان در امتداد حسرت برای موبایل ، تبلت ، کامپیوتر

نام کتاب : در امتداد حسرت

نویسنده : خانم طیبه امیرجهادی

قسمتی از این رمان :

نیمه های شب بود که با مهرداد مهمانی را ترک کرده و بیرون آمدم.

داخل ماشین چون سرم به شدت درد می کرد سرم را به صندلی تکیه داده و چشمهامو بستم که مهرداد پرسید: چیه یاسی خانوم، چرا ذمغی؟ نکنه از دوستام خوشت نیومد؟

_ نه اتفاقا بچه های خوبی بودن. یه خورده سرم درد میکنه فقط همین.

خنده ای کرد و گفت: خوب عزیزم تقصیر خودته. بچه و چه به این حرفها؟ چشامو باز کردم و با عصبانیت جواب دادم: این فضولیها به تو نیومده و به تو مربوط نیست.

تو فقط منو زودتر برسون خونه. مهرداد با لب و لوچه آویزان گفت: بد اخلاق، نازک و نارنجی. تا زمانیکه به خونه برسیم دیگه هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد.

جلوی درب با دلخوری از هم خداحافظی کرده و من پیاده شدم. بی حوصله و بی حال کلید را بیرون آوردم و درب را باز کردم و به داخل رفتم.

وقتی داخل خانه پا گذاشتم نیلوفر خوشحال جلو دوید و گفت: _ سلام یاسی جون، می دونی کی اومده؟ اگه گفتی جایزه داری؟

لبخند زنان جواب دادم: سلام فسقلی، کی اومده که باعث شده تو تا این وقت شب بیدار بمونی؟ مگه فردا مدرسه نداری؟ _ چرا ولی از خوشحالی نتونستم بخوابم.

قبل از اینکه حرفی بزنم، مامان هم به هال آمد و سلام کرد. نگاهی به صورتش انداختم، پکر و گرفته به نظر می رسید. برای همین در جواب نیلوفر گفتم: حتما دایی اینا اومدن.

آخه مامان از زندایی مونا که آدم فضولی بود خوشش نمی آمد. نیلوفر نچی کرد.

گفتم: خاله اینا؟ _ نه. _ مامان بزرگ اینا؟ نیلوفر که دختر زیبا و شیرین زبانی بود خنده ای کرد و گفت: وای یاسی جون، تو چقدر خنگی.

مامان با اخم و تشر جواب داد: بی ادب این چه طرز حرف زدن با بزرگتره.

همین که سرمو بلند کردم تا جواب مامان رو بدم از دیدن کسی که پشت سر مامان ایستاده بود حیرت کردم. به چشمهای خودم اطمینان نکردم و چند بار باز و بسته کردم ولی نه واقعیت داشت، اصلا باورم نمی شد بعد از سالها دوباره ببینمش.

سرم به ذوران افتاد و احساس کردم خانه دور سرم می چرخد، برای حفظ تعادلم روی زانوهام نشستم و خیره نگاهش کردم.

نسبت به هفت سال قبل کمی شکسته شده و کمی هم از موهای سرش ریخته بود و تارهای سفید لابه لای موهایش خودنمایی می کرد و این بر جذابیتش افزوده بود. اون روزها دیوانه وار دوستش داشتم و عاشقش بودم. وقتی در کنارش قدم بر می داشتم به وجودش افتخار می کردم و فخر می فروختم ولی حالا سر تا پا نفرت و انزجار بودم و هرگز در مخیله ام نمی گنجید که یکبار دیگر ببینمش. آه “ســیــنـــه” سوزی کشیدم و پرسیدم: برای چی اومدی؟ _ اومدم شماها رو ببینم.

پوزخندی زدم و گفتم: ماها رو؟ اون هم بعد از این همه سال. متأسفم خیلی دیر فیلت یاد هندوستان کرده.

سرش را پایین انداخت و گفت: قبول دارم که خیلی دیره و اشتباه کردم، ولی باز هم اومدم جبران گذشته رو بکنم. یاسی جون من شماها رو خیلی دوست دارم. خنده ی کشداری کردم و گفتم: یاسی جون، یاسی جون. سپس با فریاد ادامه دادم: نگو یاسی جون، یاسی مرده.

در واقع تو کشتیش، اون موقع که ترکمون کردی و رفتی و ما رو تو دریای غم رها کردی.

با نفرت بهش خیره شدم و گفتم: ما رو دوست داری؟ معلومه، هفت سال سراغی از ما نگرفتی. تو می دونی تو این مدت چه بلایی سر ما اومده. بخاطر تو در به در شدیم، آوارگی کشیدیم. می دونی چه بدبختیا کشیدیم، از هر کس وناکس حرف شنیدیم و دم نزدیم و تحمل کردیم.

نه آقا جون دیگه حنات پیش ما رنگ نداره، حالا هم برو همون جایی که بودی. بی اختیار با یاد آوری گذشته اشکم سرازیر شد، برای همین به سمت اتاق دویدم و درب را پشت سرم قفل نمودم و همانجا نشسته و زارزار گریه می کردم.

پشت درب ایستاده بود و التماس می کرد و می گفت؟ یاسی، خواهش می کنم درب رو باز کن، می خواهم باهات حرف بزنم. من هم خیلی عذاب کشیدم، باید همه چیزو برات توضیح بدم. با تمتم توانم فریاد کشیدم و گفتم: از اینجا برو، حتی نمی خوام صداتو هم بشنوم. سکوتی سنگین بر فضای خانه حاکم شد. وقتی حسابی گریه کرده و سبک شدم بدون اینکه لباسامو از تنم در بیارم، سیگاری روشن کرده و روی تخت دراز کشیدم.

از حرص پک محکمی به سیگار زدم و با حلقه های دود سیگار که به هوا می رفت من هم به گذشته پر کشیدم. از بچگی یعنی از وقتی که خاطرات بر ذهنم حک می شد وضع زندگیمون آشفته بود. و این نابسامانیها زمانی به اوج خو رسید که من هفت سال داشتم، درست هم سن و سال نیلوفر. هیچ وقت اون روزها رو فراموش نمی کنم. بابا هر شب به بهانه های مختلف مامان رو به باد کتک می گرفت و سیاه و کبودش می کرد.

یک روز اونقدر کتکش زد که خون از بینی اش جاری شده بود. با روسری داشت خفه اش می کرد، از ترس، پایش را گرفته و التماس می کردم: بابا تو رو خدا، مامان رو نکش. تا اینکه مامان از وضع حاکم خسته شده و دست منو هم گرفت و به خانه مامان بزرگ رفتیم.

خیلی دلم می خواست علت اون همه دعوا مرافه ها رو بدونم. یک روز که جمعه هم بود، خاله مرجان و همسرش و همین طور دایی محمد و زندایی همراه سامان به آنجا آمدند. من و سامان در گوشه ای مشغول بازی بودیم که طبق معمول نیش و کنایه زندایی مونا نسبت به مامان شروع شد، هر دقیقه متلکی بار مامان می کرد و می خندید. تا اینکه گفت: مریم جون، چرا خودتو این همه عذاب میدی، یک دفعه طلاق بگیر و خودتو خلاص کن. مامان هم جواب داد: اگه یاسی نبود حتما این کار رو می کردم ولی الان نمی تونم. زندایی خنده کشداری کرد و گفت: گور پدر بچه. مگه باباش چه گلی به سرت زده که بچه اش بزنه.

بسپار دستش تا پدر خودش و عشقش رو در بیاره. مامان، وای نگو، نمی تونم جگر گوشه امو بسپارم دست اونا، تا هر روز نا مادری شکنجه اش کنه. وبه دنبالش شروع کرد به گریه کردن. اون لحظه از شنیدن کلمه نا مادری فقط خدا می داند چه حالی بهم دست داد. یک دفعه احساس کردم همه جا سیاه و تاریک شد، طوریکه قادر به دیدن نبودم. وقتی چشم باز کردم بغل مامان بودم و بقیه هم دور سرم جمع شده بودند. هر کسی اظهار نظری می کرد، یکی می گفت: غذا کم می خوره برای همین ضعف کرده.

دیگری می گفت حتما درس بهش فشار می آره... ولی من نگاهی به صورت غمگین و اشک آلود مامان انداختم، سپس دستامو دور گردنش حلقه کرده و گریه کنان گفتم: مامان، تو رو خدا منو از خودت جدا نکن. درسته که من بابا رو هم دوست دارم ولی می خوام پیش تو بمونم.

خواهش می کنم منو نده دست اونا، من بدون تو می میرم. به خدا قول می دم دیگه شیطونی نکنم. باور کن دیگه اذیتت نمی کنم و دختر خوبی می شم.

به خدا راست میگم مامان. و به دنبالش های های گیه کردم، طوریکه اونا هم به گریه افتادند و مامان در حالیکه سرمو نوازش می کرد گفت: نترس عزیزم مطمئن باش من هیچوقت تو رو به اونا نمی دم و از خودم جدا نمیکنم و پیش خودم نگه می دارم.

از اون پس گوشه ای کز می کردم و به فکر فرو می رفتم.

و…

——

نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را از طریق قسمت نظرات و یا ایمیل مدیریت با ما در میان بگذارید.

توجه :

برای اینکه رمان مورد نظرتان (رمان درخواستی) زودتر برای دانلود در سایت قرار داده شود میتوانید متن رمان مورد نظر را به همراه توضیحات لازم به ایمیل مدیریت بفرستید.توجه داشته باشید که متن رمان در یک فایل تکست (txt) کپی شود. ایمیل مدیریت :

areamahdi1373[at]yahoo.com

برای کامل خواندن این رمان هر دو فایل مربوط به اندروید را دانلود کنید.

دانلود رمان در امتداد حسرت با فرمت apk برای اندروید ( قسمت اول)

Picture4

حجم فایل : ۱٫۰۶ MB

دانلود رمان در امتداد حسرت با فرمت apk برای اندروید ( قسمت دوم)

Picture4

حجم فایل : ۱٫۱۰ MB

دانلود رمان در امتداد حسرت با فرمت pdf برای کامپیوتر (ویندوز)

Picture4

حجم فایل : ۲٫۹۹ MB 

——-

دانلود رمان در امتداد حسرت برای موبایل و تبلت اندروید

دانلود رمان در امتداد حسرت از طیبه امیرجهادی

رمان در امتداد حسرت با فرمت apk

دانلود رمان در امتداد حسرت برای اندروید apk

دانلود رمان در امتداد حسرت کامل و بدون سانسور

دانلود رمان در امتداد حسرت با فرمت apk برای موبایل و تبلت اندروید

دانلود کتاب الکترونیکی در امتداد حسرت برای گوشی موبایل و تبلت

دانلود نسخه اندروید رمان در امتداد حسرت

دانلود رمان عاشقانه در امتداد حسرت با فرمت های apk و pdf

دانلود جار رمان در امتداد حسرت

دانلود همه ی رمان های طیبه امیر جهادی

دانلود رمان های جدید طیبه امیر جهادی برای موبایل

بیوگرافی طیبه امیرجهادی

دانلود رمان جدید

دانلود رمان pdf

دانلود رمان در امتداد حسرت

دانلود رمان در امتداد حسرت apk

دانلود رمان در امتداد حسرت epub

دانلود رمان در امتداد حسرت jar

دانلود رمان در امتداد حسرت pdf

دانلود رمان در امتداد حسرت برای کامپیوتر

دانلود رمان از سایت به توپ

دانلود رمان عاشقانه

دانلود رمان در امتداد حسرت برای موبایل

دانلود رمان در امتداد حسرت برای اندروید

دانلود رمان در امتداد حسرت برای آیپد و تبلت

دانلود رمان در امتداد حسرت برای ایفون،ایپد،تبلت

دانلود رمان های جدید سال ۹۳

دانلود رمان های تابستان ۹۳

دانلود رمان جدید عاشقونه

دانلود رمان های جدید از سایت به توپ

دانلود بهترین رمان های سال ۹۳

دانلود رمان های +۱۸ جدید

دانلود رمان در امتداد حسرت (کامل)

دانلود رمان عاشقانه در امتداد حسرت

www.behtoop.com

دانلود رمان های تیر ماه ۹۳

دانلود رمان های جدید تیر و مرداد ۹۳

دانلود رمان های جدید مرداد ماه ۹۳ از به توپ

دانلود رمان عشقی

دانلود رمان های پلیسی و جنایی

دانلود رمان های ترسناک

دانلود رمان های بدون سانسور

roman android

دانلود رمان های کمیاب

دانلود رمان برای android

دانلود رمان برای گوشی اندروید

دانلود جدید ترین رمان ها

دانلود رمان های چاپ شده جدید

نظرات
نظرات مرتبط با این پست
کد امنیتی رفرش
لوگین
فرم ورود به سایت
عضویت
فرم عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آمار سایت
خلاصه آمار سایت
آمار مطالب و اطلاعات شما
  • مجموع مطالب سایت :1357 پست
  • کل نظرات : 100 نظر تایید شده
  • آی پی شما : 3.12.153.186
  • مرورگرشما :Safari 5.1
  • سیستم عامل شما :

آمار و اعضای سایت
وبسایت ما امروز 1,132 بازدید داشته است .
در حال حاضر 87 کاربر در وبسایت ما آنلاین میباشند بازدید کل وب 1,077,030 می باشد .
تا کنون 210 عضو در سایت ثبت نام کرده اند.
ورودی گوگل امروز وب 5 میباشد.
بازدید این ماه وبسایت 5,231 می باشد.
نظر سنجی
نظر سنجی های سایت
از کدام بخش خوشتان امد؟

از عمل کرد سایت راضی هستید؟